معنی فارسی interpenetrating

B2

در هم نفوذ کردن، به معنای تعامل یا وارد شدن دو یا چند چیز به یکدیگر به گونه‌ای که مرزهای بین آنها محو شود.

To penetrate mutually or interactively.

verb
معنی(verb):

To penetrate mutually or reciprocally.

معنی(verb):

To permeate or pervade.

adjective
معنی(adjective):

That interpenetrate

example
معنی(example):

دو رنگ برای ایجاد یک سایه منحصر به فرد در هم نفوذ می‌کنند.

مثال:

The two colors are interpenetrating to create a unique shade.

معنی(example):

مفاهیم در بحث در هم نفوذ می‌کردند و به ایده‌های جدیدی منجر شدند.

مثال:

The concepts were interpenetrating in the discussion, leading to new ideas.

معنی فارسی کلمه interpenetrating

: معنی interpenetrating به فارسی

در هم نفوذ کردن، به معنای تعامل یا وارد شدن دو یا چند چیز به یکدیگر به گونه‌ای که مرزهای بین آنها محو شود.