معنی فارسی interruptive
B1قطع کننده، به حالتی اطلاق میشود که از نظر صحبت یا عمل، وقفهای در جریان طبیعی ایجاد میکند.
Causing or likely to cause interruption.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
رفتار قطع کننده او همه حاضرین را ناامید کرد.
مثال:
His interruptive behavior frustrated everyone in the room.
معنی(example):
سر و صدای قطع کننده تمرکز را دشوار کرد.
مثال:
The interruptive noise made it hard to concentrate.
معنی فارسی کلمه interruptive
:
قطع کننده، به حالتی اطلاق میشود که از نظر صحبت یا عمل، وقفهای در جریان طبیعی ایجاد میکند.