معنی فارسی interruptory

B2

مشخصه‌ای که باعث قطع یا مزاحمت در یک گفت‌وگو یا روند می‌شود.

Characterized by interruptions, often causing disturbance.

example
معنی(example):

ماهیت مداخله‌گرانه نظرات او ناراحت‌کننده بود.

مثال:

The interruptory nature of his comments was unsettling.

معنی(example):

او سبک مداخله‌گرانه‌ای دارد که جلسات را مختل می‌کند.

مثال:

He has an interruptory style that disrupts meetings.

معنی فارسی کلمه interruptory

: معنی interruptory به فارسی

مشخصه‌ای که باعث قطع یا مزاحمت در یک گفت‌وگو یا روند می‌شود.