معنی فارسی intersticed
B1پرتگاههای کوچک بین اشیاء یا سطوح که ممکن است در آنها اشیاء یا مواد دیگر قرار گیرند.
Having interspaces or small gaps between objects or surfaces.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
منطقههای درهمتنیده میان سنگها پر از آب شدند.
مثال:
The intersticed areas between the stones filled with water.
معنی(example):
او بخشهای درهمتنیده در دیوار باستانی را متوجه شد.
مثال:
She noticed the intersticed sections in the ancient wall.
معنی فارسی کلمه intersticed
:
پرتگاههای کوچک بین اشیاء یا سطوح که ممکن است در آنها اشیاء یا مواد دیگر قرار گیرند.