معنی فارسی intertied
B1به هم مرتبط یا متصل بودن دو یا چند سیستم.
Having been linked or connected together.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
سیستمها برای بهرهوری بهتر انرژی به هم متصل شدهاند.
مثال:
The systems are intertied for better energy efficiency.
معنی(example):
آنها دریافتند که شبکههایشان پس از ارتقاء به هم متصل شدهاند.
مثال:
They found their networks were intertied after the upgrade.
معنی فارسی کلمه intertied
:
به هم مرتبط یا متصل بودن دو یا چند سیستم.