معنی فارسی interweaved
B2به هم بافته شده، ترکیب شده، به صورتی که جزئیات در هم عمیقاً در هم تنیده شدهاند.
To intertwine or blend different elements together.
- VERB
example
معنی(example):
هنرمند رنگهای مختلف را در نقاشیاش بافته است.
مثال:
The artist interweaved different colors in her painting.
معنی(example):
زندگیهای آنها از طریق تجربیات مشترک بافته شده بود.
مثال:
Their lives were interweaved through shared experiences.
معنی فارسی کلمه interweaved
:
به هم بافته شده، ترکیب شده، به صورتی که جزئیات در هم عمیقاً در هم تنیده شدهاند.