معنی فارسی interweld

C2

جوش دادن یا ترکیب دو یا چند قطعه به همدیگر برای ایجاد ساختاری مستحکم.

To fuse or join two elements together through welding.

example
معنی(example):

دو فلز برای ایجاد پیوندی محکم به هم جوش داده شدند.

مثال:

The two metals were interweld to create a stronger bond.

معنی(example):

اتصالات جوشکاری شده ساختار را پایدار ساخت.

مثال:

The interweld connections ensured the structure's stability.

معنی فارسی کلمه interweld

: معنی interweld به فارسی

جوش دادن یا ترکیب دو یا چند قطعه به همدیگر برای ایجاد ساختاری مستحکم.