معنی فارسی interweavingly
C1به طور همزمان و به هم بافته؛ نشاندهنده همبستگی و ارتباط بین اجزاء.
In a manner that intertwines or connects elements together.
- ADVERB
example
معنی(example):
داستانها به صورت به هم بافته روایت شدند و به روایت عمق میبخشید.
مثال:
The stories were told interweavingly, adding depth to the narrative.
معنی(example):
او با ظرافت و مهارت به صورت به هم بافته رقصید.
مثال:
He danced interweavingly with grace and skill.
معنی فارسی کلمه interweavingly
:
به طور همزمان و به هم بافته؛ نشاندهنده همبستگی و ارتباط بین اجزاء.