معنی فارسی intwinement

B1

درهم تنیدگی، ترکیب یا پیوستگی دو یا چند عنصر به گونه‌ای که به هم وابسته شوند.

The act of intertwining or intertwining elements.

example
معنی(example):

درهم تنیدگی زندگی‌های آنها رابطه‌ای پایدار بین آنها ایجاد کرد.

مثال:

The intwinement of their lives created a lasting bond between them.

معنی(example):

هنرمند در این نقاشی درهم تنیدگی طبیعت و بشر را به تصویر کشیده است.

مثال:

The artist captured the intwinement of nature and humanity in the painting.

معنی فارسی کلمه intwinement

: معنی intwinement به فارسی

درهم تنیدگی، ترکیب یا پیوستگی دو یا چند عنصر به گونه‌ای که به هم وابسته شوند.