معنی فارسی jingly

B1

صفتی که به صداهای زنگ‌زده و شاد مربوط می‌شود.

Characterized by a jingling sound; cheerful or festive.

example
معنی(example):

تزئینات زنگ‌زده و جشنواره بودند.

مثال:

The decorations were jingly and festive.

معنی(example):

او دستبند زنگ‌زنی پوشید که توجه همه را جلب کرد.

مثال:

He wore a jingly bracelet that caught everyone’s attention.

معنی فارسی کلمه jingly

: معنی jingly به فارسی

صفتی که به صداهای زنگ‌زده و شاد مربوط می‌شود.