معنی فارسی jugglingly
B1به معنای انجام کارها به صورت همزمان و بدون وقفه، به ویژه در صحبت کردن یا مدیریت موضوعات.
In a manner that involves juggling multiple topics or tasks at once.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به صورت جگلی صحبت کرد و چندین موضوع را همزمان مدیریت کرد.
مثال:
She spoke jugglingly, managing several topics at once.
معنی(example):
افکار او به طور جگلی پیش میرفت در حالی که سعی میکرد ایدههایش را توضیح دهد.
مثال:
His thoughts flowed jugglingly as he tried to explain his ideas.
معنی فارسی کلمه jugglingly
:
به معنای انجام کارها به صورت همزمان و بدون وقفه، به ویژه در صحبت کردن یا مدیریت موضوعات.