معنی فارسی kilometrage
B1مسافت کل پیموده شده (معمولاً توسط یک وسیله نقلیه).
The total distance traveled, typically measured by a vehicle.
- NOUN
example
معنی(example):
مسافت پیموده شده خودرو در صفحه نمایش نشان داده شده است.
مثال:
The car’s kilometrage is displayed on the dashboard.
معنی(example):
قبل از سفر باید مسافت پیموده شده را بررسی کنیم.
مثال:
We need to check the kilometrage before the trip.
معنی فارسی کلمه kilometrage
:
مسافت کل پیموده شده (معمولاً توسط یک وسیله نقلیه).