معنی فارسی kitchenward
B1به سمت یا در جهت آشپزخانه.
In the direction of the kitchen.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به سمت آشپزخانه حرکت کرد و مشتاق بود شام را درست کند.
مثال:
He walked kitchenward, eager to cook dinner.
معنی(example):
کودکان به سمت آشپزخانه دویدند، جذب بوی کلوچهها شدند.
مثال:
The children ran kitchenward, drawn by the smell of cookies.
معنی فارسی کلمه kitchenward
:
به سمت یا در جهت آشپزخانه.