معنی فارسی kitching
B1به فعالیتهای اشپزخانه مانند پخت و پز و آمادهسازی غذا اشاره دارد.
Engaging in activities related to cooking and preparing food.
- VERB
example
معنی(example):
ما بعدازظهر را به کچینگ و پختن با هم گذراندیم.
مثال:
We spent the afternoon kitching and baking together.
معنی(example):
کچینگ میتواند راهی سرگرمکننده برای نزدیکی با خانواده باشد.
مثال:
Kitching can be a fun way to bond with family.
معنی فارسی کلمه kitching
:
به فعالیتهای اشپزخانه مانند پخت و پز و آمادهسازی غذا اشاره دارد.