معنی فارسی kludged

B1

ایجاد یک راه‌حل از اجزای نامناسب یا ناهمگن به منظور حل یک مشکل.

To create or assemble something in a crude or improvised manner.

verb
معنی(verb):

To build or use a kludge.

example
معنی(example):

این سیستم با قطعات اضافی به هم پیوسته شده بود.

مثال:

The system was kludged together with spare parts.

معنی(example):

آن‌ها یک راه‌حل را بدون منابع مناسب به صورت غیررسمی ایجاد کردند.

مثال:

They kludged a solution to the problem without proper resources.

معنی فارسی کلمه kludged

: معنی kludged به فارسی

ایجاد یک راه‌حل از اجزای نامناسب یا ناهمگن به منظور حل یک مشکل.