معنی فارسی languidly
B2به آرامی و به طور بیحال، همراه با احساس کسالت.
In a way that appears relaxed and weak; lacking energy.
- ADVERB
example
معنی(example):
او زیر آفتاب گرم به آرامی حرکت کرد.
مثال:
She moved languidly under the warm sun.
معنی(example):
گربه در نور بعدازظهر به آرامی کشید.
مثال:
The cat stretched languidly in the afternoon light.
معنی فارسی کلمه languidly
:
به آرامی و به طور بیحال، همراه با احساس کسالت.