معنی فارسی languisher
B1کسی که بیحال و بیتحرک میشود، معمولاً به دلیل کمبود انرژی یا انگیزه.
One who languishes; a person in a state of weakness or lack of vitality.
- NOUN
example
معنی(example):
بیحال در گوشه شکایت کرد از روند کند زندگی.
مثال:
The languisher in the corner complained about the slow pace of life.
معنی(example):
او حس میکرد که مانند کسی است که بیحال است و دنیا بدون او در حال گذر است.
مثال:
He felt like a languisher, watching the world move on without him.
معنی فارسی کلمه languisher
:
کسی که بیحال و بیتحرک میشود، معمولاً به دلیل کمبود انرژی یا انگیزه.