معنی فارسی languishingly

B1

در حالتی که بی‌حالی و بی‌انگیزگی احساس می‌شود و به نحو کند و کسالت‌آوری انجام می‌گیرد.

In a manner characterized by a lack of energy or vitality, often slow and weary.

example
معنی(example):

او در حالی که غروب آفتاب را تماشا می‌کرد، با حس کسالت آه کشید.

مثال:

He sighed languishingly as he watched the sunset.

معنی(example):

او خسته از روز، به آرامی در سراسر اتاق حرکت کرد.

مثال:

She moved languishingly across the room, weary from the day.

معنی فارسی کلمه languishingly

: معنی languishingly به فارسی

در حالتی که بی‌حالی و بی‌انگیزگی احساس می‌شود و به نحو کند و کسالت‌آوری انجام می‌گیرد.