معنی فارسی lifesomely

B1

به صورتی شاداب و پرانرژی

In a lively or cheerful manner.

example
معنی(example):

او در مهمانی به طور شاداب رقصید و همه را تحت تأثیر قرار داد.

مثال:

She danced lifesomely at the party, impressing everyone.

معنی(example):

او به طور شاداب صحبت کرد و باعث شد مخاطبان احساس درگیری کنند.

مثال:

He spoke lifesomely, making the audience feel engaged.

معنی فارسی کلمه lifesomely

: معنی lifesomely به فارسی

به صورتی شاداب و پرانرژی