معنی فارسی limpish
B1حالتی که به وضوح لنگ یا بیحالت است، معمولاً در مورد اشیاء یا مواد به کار میرود.
Having a limp quality; soft and lacking firmness.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
بافت لرزیدگی پیراهن باعث شد که پوشیدنش ناراحتکننده باشد.
مثال:
The limpish fabric of the shirt made it uncomfortable to wear.
معنی(example):
او برگهای لرزیده گیاه را نشانهای از سلامتی ضعیف یافت.
مثال:
He found the limpish leaves of the plant an indication of poor health.
معنی فارسی کلمه limpish
:
حالتی که به وضوح لنگ یا بیحالت است، معمولاً در مورد اشیاء یا مواد به کار میرود.