معنی فارسی limply

B1

به گونه‌ای که بی‌حالت و ناتوان به نظر برسد، معمولاً به حرکات و رفتار اشاره دارد.

In a limp manner; lacking strength or firmness in movement.

example
معنی(example):

او بعد از تمرین خسته‌کننده به طور بی‌حالی حرکت می‌کرد.

مثال:

She moved limply after the tiring workout.

معنی(example):

سگ بعد از بازی سخت به طور بی‌حالی روی زمین دراز کشید.

مثال:

The dog lay limply on the ground after playing hard.

معنی فارسی کلمه limply

: معنی limply به فارسی

به گونه‌ای که بی‌حالت و ناتوان به نظر برسد، معمولاً به حرکات و رفتار اشاره دارد.