معنی فارسی lineamentation
B2ویژگیهای خطی یا نقشی که یک شکل یا شیء را تعریف میکند.
The quality or state of being lineamental; contour or outline.
- NOUN
example
معنی(example):
خطوط و ویژگیهای منظره آن را منحصر به فرد کرد.
مثال:
The lineamentation of the landscape made it unique.
معنی(example):
هنرمند خطوط و ویژگیهای صورت انسان را مطالعه کرد.
مثال:
The artist studied the lineamentation of the human face.
معنی فارسی کلمه lineamentation
:
ویژگیهای خطی یا نقشی که یک شکل یا شیء را تعریف میکند.