معنی فارسی lineary
B1به صورت خطی، مربوط به خط یا خطوط.
In a linear manner; related to or resembling a line.
- ADVERB
example
معنی(example):
نمودار افزایش خطی دما را نشان میدهد.
مثال:
The graph shows a lineary increase in temperature.
معنی(example):
تابع در این دامنه بهصورت خطی رفتار میکند.
مثال:
The function behaves linearly in this range.
معنی فارسی کلمه lineary
:
به صورت خطی، مربوط به خط یا خطوط.
