معنی فارسی mamillated

B2

مامیله‌دار به توصیف چیزی با برآمدگی‌های کوچک و گرد اطلاق می‌شود.

Describing a surface that has small rounded bumps.

adjective
معنی(adjective):

Having nipples

example
معنی(example):

سطح قارچ مامیله‌ای بود و بافت منحصر به فردی به آن داد.

مثال:

The surface of the mushroom was mamillated, giving it a unique texture.

معنی(example):

سطوح مامیله‌دار را می‌توان در انواع مختلف پارچه‌ها یافت.

مثال:

Mamillated surfaces can be found in various types of fabrics.

معنی فارسی کلمه mamillated

: معنی mamillated به فارسی

مامیله‌دار به توصیف چیزی با برآمدگی‌های کوچک و گرد اطلاق می‌شود.