معنی فارسی meanderingly
B1به شکلی بدون برنامه و بیهدف حرکت کردن یا صحبت کردن.
In a winding or wandering manner; without a clear direction.
- ADVERB
example
معنی(example):
رودخانه به طور پیچ و تاب در دره جریان دارد.
مثال:
The river flows meanderingly through the valley.
معنی(example):
او در طول ارائهاش به طور پیچ و تاب صحبت کرد و این کار را دنبال کردن را دشوار کرد.
مثال:
She spoke meanderingly during her presentation, making it hard to follow.
معنی فارسی کلمه meanderingly
:
به شکلی بدون برنامه و بیهدف حرکت کردن یا صحبت کردن.