معنی فارسی middlingly

B1

به طور متوسط، به صورتی که اهمیتی ندارد یا قابل توجه نیست.

In a way that is average or moderate; neither good nor bad.

example
معنی(example):

او به طور متوسط رقصید و نتوانست داوران را تحت تأثیر قرار دهد.

مثال:

She danced middlingly, not quite impressing the judges.

معنی(example):

نمرات او در طول ترم به طور متوسط بود.

مثال:

His grades were middlingly average throughout the semester.

معنی فارسی کلمه middlingly

: معنی middlingly به فارسی

به طور متوسط، به صورتی که اهمیتی ندارد یا قابل توجه نیست.