معنی فارسی misbecoming

B2

ناسازگاری یا عدم تناسب با شخصیت یا موقعیت.

Inappropriate or unbecoming in appearance or behavior.

example
معنی(example):

لباس براق برای این مراسم رسمی نامناسب بود.

مثال:

The flashy dress was misbecoming for the formal event.

معنی(example):

رفتار او با شأن یک خانم سازگار نبود.

مثال:

Her behavior was misbecoming of a lady.

معنی فارسی کلمه misbecoming

: معنی misbecoming به فارسی

ناسازگاری یا عدم تناسب با شخصیت یا موقعیت.