معنی فارسی musting

B1

عمل مشخص کردن یا الزام به کاری.

The act of making something a requirement or focus.

example
معنی(example):

او در حال مشخص کردن برنامه‌هایش بود.

مثال:

She was caught musting about her plans.

معنی(example):

مشخص کردن می‌تواند به روشن کردن نیت‌ها کمک کند.

مثال:

Musting can help clarify intentions.

معنی فارسی کلمه musting

: معنی musting به فارسی

عمل مشخص کردن یا الزام به کاری.