معنی فارسی nonmotivated
B1عدم انگیزش، حالت یا وضعیتی که فرد احساس نمیکند انگیزه و تغییر برای انجام کاری داشته باشد.
Lacking the desire or motivation to act.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او پس از یک روز طولانی احساس عدم انگیزه برای اتمام کارهایش داشت.
مثال:
She felt nonmotivated to complete her tasks after a long day.
معنی(example):
عدم انگیزه میتواند به طرز قابل توجهی بر بهرهوری تأثیر بگذارد.
مثال:
Being nonmotivated can affect productivity significantly.
معنی فارسی کلمه nonmotivated
:
عدم انگیزش، حالت یا وضعیتی که فرد احساس نمیکند انگیزه و تغییر برای انجام کاری داشته باشد.