معنی فارسی nonsensuous

B1

که فاقد جنبه‌های حس‌گرایانه است.

Lacking sensual qualities; not appealing to the senses.

example
معنی(example):

به بسیاری از خوانندگان، شعر بی‌حس به نظر می‌رسید.

مثال:

The poem felt nonsensuous to many readers.

معنی(example):

نظریه‌های او توسط منتقدان به عنوان بی‌حس تلقی شد.

مثال:

His theories were deemed nonsensuous by critics.

معنی فارسی کلمه nonsensuous

: معنی nonsensuous به فارسی

که فاقد جنبه‌های حس‌گرایانه است.