معنی فارسی not know what to do with oneself
B1به این معناست که فرد در یک وضعیت بیهدف و بیبرنامهای قرار دارد و نمیداند سرگرمی یا فعالیتی انجام دهد.
To feel aimless or uncertain about how to occupy one’s time or what actions to take.
- OTHER
example
معنی(example):
بعد از بازنشسته شدن، او نمیدانست با خودش چه کند.
مثال:
After retiring, he didn't know what to do with himself.
معنی(example):
احساس ویرانی میکرد، او نمیدانست در آخر هفتهها با خود چه کند.
مثال:
Feeling lost, she didn't know what to do with herself on weekends.
معنی فارسی کلمه not know what to do with oneself
:
به این معناست که فرد در یک وضعیت بیهدف و بیبرنامهای قرار دارد و نمیداند سرگرمی یا فعالیتی انجام دهد.