معنی فارسی off one's feet

B1

خسته و بی‌انرژی بودن، معمولاً به علت کار زیاد.

To be exhausted or extremely tired.

example
معنی(example):

بعد از کار کردن تمام روز، کاملا خسته‌ام.

مثال:

After working all day, I'm completely off my feet.

معنی(example):

او بعد از دویدن ماراتن کاملاً خسته بود.

مثال:

She was off her feet after running the marathon.

معنی فارسی کلمه off one's feet

:

خسته و بی‌انرژی بودن، معمولاً به علت کار زیاد.