معنی فارسی oppilated

B1

حالتی که در آن انسان به طور کامل حس و ادراک خود را سرکوب کند.

In a state of being suppressed or numb to stimuli.

example
معنی(example):

پس از یک روز طولانی، او به طور کامل از همه تحریک‌ها سرکوب شد.

مثال:

After a long day, he was completely oppilated from all the stimuli.

معنی(example):

وضعیت سرکوب شده او را بی‌حس و جدا گذاشت.

مثال:

The oppilated state left her feeling numb and detached.

معنی فارسی کلمه oppilated

: معنی oppilated به فارسی

حالتی که در آن انسان به طور کامل حس و ادراک خود را سرکوب کند.