معنی فارسی orbitally
B1به شیوهای که در آن الکترونها در اوربیتالها حرکت میکنند.
In a manner relating to the movement within an orbital path.
- ADVERB
example
معنی(example):
الکترونها به طور مداری در اطراف هسته حرکت میکنند.
مثال:
The electrons move orbitally around the nucleus.
معنی(example):
او مولکولها را به صورت مداری در گزارش خود ترسیم کرد.
مثال:
She drew the molecules orbitally in her report.
معنی فارسی کلمه orbitally
:
به شیوهای که در آن الکترونها در اوربیتالها حرکت میکنند.