معنی فارسی outsiderness
B1حالت یا ویژگی تعلق نداشتن به یک گروه اجتماعی یا فرهنگی مشخص.
The state or quality of not belonging to a specific social or cultural group.
- NOUN
example
معنی(example):
خارج بودن او در موقعیتهای اجتماعی مشهود بود.
مثال:
His outsiderness was evident in social situations.
معنی(example):
او در طول سالهای تحصیل خود با خارج بودنش مبارزه کرد.
مثال:
She struggled with her outsiderness throughout her school years.
معنی فارسی کلمه outsiderness
:
حالت یا ویژگی تعلق نداشتن به یک گروه اجتماعی یا فرهنگی مشخص.