معنی فارسی outsidedness

B1

احساس یا وضعیت بودن در بیرون از یک گروه یا محیط، و عدم تعلق به آن.

The state of being outside or external to a group or environment, often leading to feelings of alienation.

example
معنی(example):

احساس خارج بودن او او را از گروه جدا کرد.

مثال:

Her outsidedness made her feel disconnected from the group.

معنی(example):

خارج بودن او غالباً در آثار هنری او منعکس می‌شود.

مثال:

The outsidedness often reflects in his artwork.

معنی فارسی کلمه outsidedness

: معنی outsidedness به فارسی

احساس یا وضعیت بودن در بیرون از یک گروه یا محیط، و عدم تعلق به آن.