معنی فارسی overdominating
B1رفتاری که در آن فرد بیش از حد بر دیگران تسلط دارد و به آنها اجازه فعالیت مستقل نمیدهد.
Behaving in a way that excessively controls or influences others.
- VERB
example
معنی(example):
رفتار بالادست او به طور منفی بر دینامیک تیم تأثیر گذاشت.
مثال:
His overdominating behavior affected the team dynamics negatively.
معنی(example):
او در فرآیند برنامهریزی پروژه به شدت تسلط پیدا کرده و به دیگران اجازه نمیدهد مشارکت کنند.
مثال:
She is overdominating the project planning process and not allowing others to contribute.
معنی فارسی کلمه overdominating
:
رفتاری که در آن فرد بیش از حد بر دیگران تسلط دارد و به آنها اجازه فعالیت مستقل نمیدهد.