معنی فارسی overgo
B1فراتر رفتن، عبور از حد و مرز معین یا مقرر.
To go beyond a limit or boundary.
- VERB
example
معنی(example):
او تمایل دارد که در ورزش کردن از حد و مرزهایش فراتر برود.
مثال:
He tends to overgo his limits when playing sports.
معنی(example):
شما نباید از دستورالعملهای داده شده توسط معلمتان فراتر بروید.
مثال:
You should not overgo the instructions given by your teacher.
معنی فارسی کلمه overgo
:
فراتر رفتن، عبور از حد و مرز معین یا مقرر.