معنی فارسی palanquiningly

B1

به‌طرز پلانکینینگی، به گونه‌ای که نشان‌دهنده حمل بار یا فرد بر روی پلانکی باشد.

In a manner that resembles the act of carrying someone on a palanquin.

example
معنی(example):

او به‌طرز پلانکینینگی راه می‌رفت و نماد سلطنتی را به نمایش می‌گذاشت.

مثال:

He walked palanquiningly, showing off the royal insignia.

معنی(example):

آن‌ها به‌طرز پلانکینینگی حرکت کردند تا مسافر را مزاحم نشوند.

مثال:

They moved palanquiningly, careful not to disturb the passenger.

معنی فارسی کلمه palanquiningly

: معنی palanquiningly به فارسی

به‌طرز پلانکینینگی، به گونه‌ای که نشان‌دهنده حمل بار یا فرد بر روی پلانکی باشد.