معنی فارسی pallidly
B1به صورت کمرنگ و بیروح، نشاندهنده کمبود احساس یا رنگ.
In a manner that is pale or lacking in vividness or emotion.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور کمرنگی تجربهاش در بیمارستان را توصیف کرد.
مثال:
She pallidly described her experience at the hospital.
معنی(example):
او به طور کمرنگی لبخند زد و نمیدانست چگونه باید واکنش نشان دهد.
مثال:
He smiled pallidly, unsure of how to react.
معنی فارسی کلمه pallidly
:
به صورت کمرنگ و بیروح، نشاندهنده کمبود احساس یا رنگ.