معنی فارسی parabolising

B1

فرایند تبدیل یا شکل دادن به حالت پارابولیک.

The act of making something parabolic.

example
معنی(example):

پارابولیک کردن تابع، محاسبات را ساده می‌کند.

مثال:

Parabolising the function simplifies the calculations.

معنی(example):

او ساعت‌ها زمان صرف پارابولیک کردن نظریه‌هایش در مورد حرکت کرد.

مثال:

He spent hours parabolising his theories on motion.

معنی فارسی کلمه parabolising

: معنی parabolising به فارسی

فرایند تبدیل یا شکل دادن به حالت پارابولیک.