معنی فارسی placidly

B1

به آرامی، با وضعیت آرام و بدون اضطراب.

In a quiet and tranquil manner.

example
معنی(example):

او به آرامی صحبت کرد و به همه دوروبرش دلگرمی بخشید.

مثال:

She spoke placidly, reassuring everyone around her.

معنی(example):

سگ در کنار شومینه به آرامی دراز کشیده بود و از گرما لذت می‌برد.

مثال:

The dog lay placidly by the fireplace, enjoying the warmth.

معنی فارسی کلمه placidly

: معنی placidly به فارسی

به آرامی، با وضعیت آرام و بدون اضطراب.