معنی فارسی planky

B1

داشتن ویژگی یا ظاهری چوبی یا مشابه چوب.

Having the qualities or characteristics of a plank; wooden or stiff.

example
معنی(example):

آن مبل قدیمی احساسی نسبتاً چوبی داشت.

مثال:

The old couch had a somewhat planky feel.

معنی(example):

او مبلمان چوبی را به خاطر جذابیت روستایی‌اش ترجیح می‌دهد.

مثال:

He prefers planky furniture for its rustic charm.

معنی فارسی کلمه planky

: معنی planky به فارسی

داشتن ویژگی یا ظاهری چوبی یا مشابه چوب.