معنی فارسی presagement
B2نشانه و علامت پیشین از وقوع یک رویداد خاص، به ویژه یک واقعه منفی.
An indication or warning of a future event.
- NOUN
example
معنی(example):
ابرهای تیره نشانهای از باران بودند.
مثال:
The dark clouds were a presagement of rain.
معنی(example):
پیشگویی خطر او را محتاط کرد.
مثال:
The presagement of danger made him cautious.
معنی فارسی کلمه presagement
:
نشانه و علامت پیشین از وقوع یک رویداد خاص، به ویژه یک واقعه منفی.