معنی فارسی prickliness
B2حالت یا ویژگیای که منجر به احساس ناراحتی یا آسیب میشود، به ویژه در مورد چیزهایی که تیز هستند.
The quality of being prickly; sharpness or irritation caused by sharp points.
- NOUN
example
معنی(example):
تیزی کactوس باعث شد که لمس آن دشوار باشد.
مثال:
The prickliness of the cactus made it difficult to touch.
معنی(example):
تیزی او باعث شد که دیگران نتوانند با او صحبت کنند.
مثال:
His prickliness made it hard for others to talk to him.
معنی فارسی کلمه prickliness
:
حالت یا ویژگیای که منجر به احساس ناراحتی یا آسیب میشود، به ویژه در مورد چیزهایی که تیز هستند.