معنی فارسی principial

B1

مرتبط با اصول یا قوانین بنیادی، و مرتبط با روش‌های وظیفه‌مندی.

Relating to or consisting of principles; fundamental.

example
معنی(example):

رویکرد اصولی او در تصمیم‌گیری نشان‌دهنده یکپارچگی‌اش است.

مثال:

Her principial approach to decision-making shows her integrity.

معنی(example):

باورهای اصولی معمولاً راهنمای اعمال فرد هستند.

مثال:

Principial beliefs often guide one's actions.

معنی فارسی کلمه principial

: معنی principial به فارسی

مرتبط با اصول یا قوانین بنیادی، و مرتبط با روش‌های وظیفه‌مندی.