معنی فارسی prisondom

B1

نوعی حکومت یا وضعیت قهری که در آن فرد در زندان نگه‌داشته می‌شود.

The state or condition of being imprisoned or under the control of a prison.

example
معنی(example):

زندان‌داری آن دوران سخت و بی‌رحم بود.

مثال:

The prisondom of that era was harsh and unforgiving.

معنی(example):

او در رمانش درباره زندان‌داری نوشت.

مثال:

He wrote about the prisondom in his novel.

معنی فارسی کلمه prisondom

: معنی prisondom به فارسی

نوعی حکومت یا وضعیت قهری که در آن فرد در زندان نگه‌داشته می‌شود.