معنی فارسی prissily

B1

به طرز وسواسی و حساس انجام دادن کارها.

In an overly proper or concerned manner.

example
معنی(example):

او با لحنی حساس درباره قوانین جدید صحبت کرد.

مثال:

He spoke prissily about the new rules.

معنی(example):

او همه‌چیز را با وسواس چید، اطمینان حاصل کرد که بی‌نقص به نظر برسد.

مثال:

She arranged everything prissily, ensuring it looked perfect.

معنی فارسی کلمه prissily

: معنی prissily به فارسی

به طرز وسواسی و حساس انجام دادن کارها.