معنی فارسی quiddling
B1به طور بیهدف مشغول فعالیتهای کماهمیت یا بازی کردن.
Engaging in trivial activities or playful behavior.
- VERB
example
معنی(example):
او زمانی را صرف بازی با مفاهیم کتابش کرد.
مثال:
He spent time quiddling with the concepts in his book.
معنی(example):
بازی کردن با ایدههای مختلف میتواند به اختراعات جدید منجر شود.
مثال:
Quiddling with various ideas can lead to new inventions.
معنی فارسی کلمه quiddling
:
به طور بیهدف مشغول فعالیتهای کماهمیت یا بازی کردن.