معنی فارسی quizzatorial
C1آزمونگری، به شیوه مطرح کردن سوالات بهگونهای که فکر را به چالش بکشد.
Relating to or characterized by questioning or testing knowledge.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او به خاطر سبک آزمونگریاش در مسابقات شناخته میشد.
مثال:
She was known for her quizzatorial style during competitions.
معنی(example):
رویکرد آزمونگری جلسات را هیجانانگیز کرد.
مثال:
The quizzatorial approach made the sessions exciting.
معنی فارسی کلمه quizzatorial
:
آزمونگری، به شیوه مطرح کردن سوالات بهگونهای که فکر را به چالش بکشد.